زبان مادري من
محمد اسحاق فايز-
زبان مادري من،
افسانة راويان کهن زمانه ها است
وقتي که اهريمنان در ايلجار هاي شان سبز بنان را سوختند،
او زنده ماند
زنده ماند وآنگاه
در دود زاران آسمان
غريو حماسه داران رستم و اسفديار شد
در مويه هاي تلخ مادر سهراب.
زبان مادري من
اشک معوق افرشته گان است بر دامان حافظ
تا بر سجادة عشق
صفيري آتشناک به بي مايه گان و ريائي ها بفرستد
بدينگونه :
که اي قبيله ائيان وحشت:
"زشعر دلکش حافظ
کسي شود
آگاه
که لطف و طبع سخن گفتن در ي داند"...1
زبان مادريي من همانيست که بر رواق هاي عظيم تاج محل خواندمش
در "سينکيانک" بر رواق هاي باستانيي ديگر نيز
گويي نفير يُمگي مسافر است
و مي گويد :
"من آنم که در پاي خوکان نريزم
مراين قيمتي دُر لفظ دري را "....2
آري گويي ناصر خسرو بود
و فريادي يمگاني فرا افگنده بود
و پامير بلند ر ا تازيانه ميزد:
"کايا چکاوک ها
از آشيانه خونين خو د فرود آييد
که زهر حادثه را در گلوي شب ريزيم "....3
و ميديدم که در آن فخامت اندوه
مويه هاي غريبانه "باختري" نهفته است
گوييا
از زندان پلچرخي
فرا ميرود به آسمان
نه
آسمان نتوانست شنفتن کلامي بدين خوبي
به دامن زمين مي گسترد، تا
"چو دانه دانة باران به روي شب ريزيم
به آستان شفق آبروي شب ريزيم"....4
زبان مادري من
تنتننّاي مولينا است
وقتي در نيشاپور آن پير وارسته
جبينش را بوسيد
و گفت: هان! هشيوار، سلطان العلما!
اين پسر آتش در جان سوخته گان عالم بزند…..5
و از همان دم
صحرا و بيابان را اين آواز پرکرد:
"هرکسي کو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش"....6
و من از آن گاه است که مي شنوم
هنجار عاشقانه زبانم را
در ترنم "بشنو از ني" ها ....7
و در شکوه هزار ساله نجواي پدر فرزانه ام :
"انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا رنجه نسازند به در کوفتند مشت."......8
زبان مادري من
شيپور فتح روشنايي است
وقتي ابومسلم
اقصاي خلافت را در نورديد
وقتي ليث صفاري آنرا خواند
و زماني که گنجوي
در" زار مويه" هاي ليلي
آنرا به گوش مجنون خواند:
"نظامي که نظم دري کار او ست
در ي نظم کردن سزاروار اوست"......9
زبان من فخامت پيغام روشنيست که محمود بت شکن را لرزاند :
"چو فردا برايد بلند آفتاب
من و گرز و ميدان افراسياب"....10
پس نجوا کرد که اين عظيم بيت ازآن گيست ؟
گفتند:
از آن فردوسي
وچون پاداش اين بيت رسيد
جنازه پدرم مي بردند از در طايران طوس
تا نفريني بماند مر محمود را :
"درختي که تلخ است ويرا سرشت
گرش برنشانني به باغ بهشت
ور از جوي خلدش به هنگام آب
به بيخ عنگبين ريزي و شهد ناب
سر انجام گوهر به کار آورد
همان ميوه تلخ بار آورد."........11
زبان مادري من
پشتوانه ده قرنه زمين است
که بي آن
به پشيزي نيرزد
_ زمين سير ناشده از خون و آدمي
زبان مادري من
تلالوي الماس خداست
بر اقليم فرهنگ
تا زمينيان را باور آيد:
سکوت بيماية تاريخ
در خار زار تعصب مي پوسد
و گلوگاه هزاران شاعر
هنگام زايش شعر هايشان
تعبير آفتاب را زمزمه مي کنند
بي آنکه آفتاب را خجلتي آيد
و عرق کند
زبان مادري من
ترمينولوژي هزار ساله ايست
که در تنگناي واژه هاي دانشکده و دانشگاه نمي ماند
زبان مادري من
درکنار پيامبر هم شنفته ميشد
سلمان فارسي
الفباي مرا ميدانست
آنگونه که امروز براي معناي واژه هايش
ميراثي از هزار نسل ميبايد
ورنه در چنبره نظام واژه گان
چون سياره اي بي نو ر و رمق
مي استي
تا سقوط آفتاب و زمين.
زبان مادري من
آبشار زرينيست که از کوه تاريخ ميريزد
و در پژواک سبز صدايش
ابوالفضل بيهقي
بر پيکر آويزان و خون آلود حسنک وزير مي مويد
زبان مادري من
مُهر مردانه گي هاي بچه سقاو است
بر صحيفه قرآن
و نشاني از پايداري.........12
زبان مادري من
فرياديست که در ناي تاريخ دميده بودند
در حصار ناي.....13
زبان مادري من
پندار فرزانه گان زمين است
زبان مادري من
ستاک سبزپر از ميوه شيريني است
وقتي مي چشيدش
قند پارسيست
وقتي مي چينيدش
دُر دريست
زبان مادري من
ازفراموش خانه هاي تاريک واژه نمي گيرد
مانند صبح نفس مي کشد
و چون نورخورشيد:
ميتابد و گرمت مي کند
مي تابد و بارورت مي کند
مي تابدو مي پزاندت
مي تابد و در دست هاي خويش
تعارفت مي کند:
"الا يا خيمه گي خيمه فرو هل
که پيشآهنگ بيرون شد زمنزل".......14
زبان مادري من
حله تنيده زدل بافته زجان است......15
و جزش با کاروان حله نتوان سنجيد
زبان مادريي من
وخشور آذر نفيسيت که در نفسهايش
آيات زمينيان را مي خواني
زبان مادري من
شکوه بهارانه دره هاي سبزيست
که آهوانش غزل هاي حافظ را ميشنوند
گوئيا بيدل در حلقوم چکاوک هايش
سبک هندي سخن را ناليده است
وقتي زمزمه هايش را ميشنوي
مي پنداري که "سير فکرم آسان نيست
کوه ام و کُتل دارم"..........16
زبان مادري من
زبان فاخر يست که در هزار سال
ايوان هاي دربارهاي سلاطين از آن پر زمزمه بود
زبان مادري من
شعور "داوي پرشان" است
رازهاي دزديده شدة "اسماعيل بلخي" است
معصوميت "سرور واصف" است بر دهانه توپ
که "شير پور" از پاکيش حکايت مي کند.
زبان مادري من
طنين هستيي من است
وقتي راه مي روم
دراندرونم موج مي زند
وقتي مي نويسم
بي اختيار شيرين ميشود
و بي هيچ ترديدي
هيچ زبوني نيز بر نيستيش حکم رانده نمي تواند
زبان مادري من
زبان مادري است
زبان مادري را مي توان شيرين نخواند؟
اول حوت 1386
کابل
محمد اسحاق فيز
رويکرد ها:
1_ از حضرت حافظ شيرازي است
2_ از ناصر خسرو قبادياني بلخي است
3_ از شعر بلندو فاخر ( …ومن گريسته بودم ) از استاد واصف باختري است
4_ بخشي ديگر از همان شعر استاد باختري
5_ اشاره به سخنان شيخ فريدالدين عطار است مر سلطان العلما پدر مولينا را در باره حضرت مولينا
6_ بيتي از بين هاي آغازين مثنوي مولينا است
7_ اشاره به بيت نخستين مثنوي مولينا است
8_ اين بين از رودکي سمرقندي است
9_ اين بيت از نظامي گنجوي، آفريدگار خمسه است
10_ اين بيت از آن فردوسي است
11_ از هجويه فردوسي (رح) براي سلطانحمود مي باشد
12_ نادر خان بر قرآن نوشت و مهر کرد که اگر حبيب الله کله کاني به کابل آيد به او زياني نرسانم. اما خلاف آن کرد و حبيب الله و يارانش را تير باران نمود
13_ اشاره است به قصيده معروف مسعود سعد سلمان که در زندان" ناي" سروده بود
14_ اين بيت به گمان اغلب که از منوچهري است
15_ اشاره به این بیت از مطلع قصیده معروف استاد فرخی سیستانی است:
با کاروان حله برفتم زسيتان
با حلة تنيده زدل بافته زجان
16_ اشاره به اين بيت بيدل (رح) است:
معني بلند من فهم تند مي خواهد
سير فکرم آسان نيست کوه ام و کتل دارم