محب بارش استاد دانشگاه كابل"
به روز دوشنبه هفدهم جدي سال روان حدود ساعت هشت صبح از برنامه "سلام، صبح به خير" تلويزيون دولتي خبر مرگ استاد محمدكاظم آهنگ را شنيدم واين گفته استاد اعظم رهنورد زرياب به خاطرم آمد كه در مرگ يكي از فرهنگيان در نوشته "اي چرخ فلك!" نوشته بود: "... وچه دريغ كه بازهم فرزانه مرد ديگري از دست بشد، كينه ديرينه چرخ، بار ديگر گل كرد واين خاك سيه، گوهر ديگري را درسينه اش جا داد وبازهم فرهيخته مردي را ازتبار فضل وانديشه از ما گرفت..."
با نام "آهنگ چند دهه پيش از امروز آشنا شدم، او در مطبوعات افغانستان هر از گاهي بانوشته هايش حضور مي يافت. بعدها در دانشگاه كابل بود كه او را ديدم و بار بار ديدم، زنده ياد آصف بهخدا مشهور به آصف پريان، زنده ياد استاد رحيم الهام، پروفيسور داكتر وفايي استاد دانشكده زبان وادبيات وعزيزان ديگري ازياران هميشگي او بودند.
آهنگ از ديار ميربچه خان بود، همان غازي مرد پر آواز؛ زادگاهش را هرگز از ياد نبرد و در روزگار هجوم مور وملخ وزاغ وزغن به تاكستانهاي كوهدامن، آنچه كه بالاي مردمش آمده بود را در قالب ژانرهاي ژورناليستي نوشت تا از خاطره ها نرود وبه آيندگان نيز برسد، شايد آيندگان از گذشتگان بياموزند، امروزيان كه از ديروزيان هيچ پندي نگرفتند. به گفت كاروان سالار شعر فارسي دري، رودكي:
هركه نامُخت از گذشت روزگار
هيچ ناموزد زهيچ آموزگار
تاريخ بخت و اورنگ را بر كوه نشينان داد، مگر پهلوانان خمار باده خودخواهي به سگ ازچنبر جهانيدن" پرداختند، دوباره وسه باره وچند باره زن گرفتند، پلازه ها افراختند، "قوچ" جنگي كردند ومرغبازي وبودنه بازي وشهرياري از ياد رفت. معامله كردند خود را وملت شهيد را درقماري به نام "بُن" يكدو باختند كه لعنت خلق الله براهل معامله!
گفتيم "آهنگ" ديده ها را شنيد ودر دفتري نوشت وچاپ كرد ونيز استاد آهنگ در همان "ژانر" قلمي ديگر گرفت و به ياد آن آبكش زاده نوشت كه "نه ماه سلطنت وديگر هيچ".
اگر محمود طرزي را پدر ژورناليزم معاصر افغانستان خوانده اند، استاد آهنگ نيز كم از پدر نبود. "سير ژورناليزم درافغانستان" اثريست از آهنگ كه مانندش را نداشته ايم ونداريم. استاد زندگينامه بزرگمردان ومبارزان افغانستان را در صد – دوصد سال آخر جمع كرده بود. بيست اثر وده ها مقاله ونبشته ديگر از او چاپ شده.
در دوران حاكميت زاغ و زغن، همان سياه دستاران وسيه انديشان و سيه كرداران، راهي دياران دورتر شد- چون ده ها فرهنگي ديگر- اما برگشت. وقتي پرسيدم، استاد چرا برگشتي؟
گفت: نميشود، دل كندن ازين زمين، از ين ديار وازين آغوش دشوار است، دشوار!
نشنيده اي:
بي مرغ آشيانه چه خاليست
خالي تر از آشيانه مرغي
كز جفت خود جداست
آه اي كبوتران سپيد شكسته بال
اكنون به آشيانه خونين خوش آمديد
اما دلم به غارت رفتست
با آن پرندگان كه دگر برنگشتند
همانگونه كه رئيس امروزي دانشكده ژورناليزم در روز مرگ استاد پذيرفت كه: اگر آفريده هاي استاد آهنگ را از درسهاي ژورناليزم بگيريم، شايد حتماً چيزي ديگر نمي ماند... واين حقيقت است، حقيقتي پذيرفتني.
استاد ماه هاي آخر زندگي را در بيماري به سر برد.
جز يگان رفيق شفيق درست پيمان" ديگر كسي سراغي از او نگرفت و در روزمرگش جاي عالي جنابان وزارت اطلاعات و فرهنگ ودولتمردان ديگر، سخت خالي بود وتنها آسمان بود كه ميگريست. وقتي جنازه استاد را از منزلش به منزل ابدي مي برند صداي زني به گوشها مي آمد كه:
خانه ما را بي چراغ نساز
خانه ما را تاريك مكن
وخانه تاريك گشت، استاد به ابديت پيوست، شماري از فرهنگيان واستادان، جنازه را تاچند قدمي وچند صدقدمي همراهي كردند وفقط چند استاد دانشكده ژورناليزم بود كه تا دورتر ها رفتند تا "شمالي" تا زادگاه وخوابگاه ابدي استاد .
درشماره چهاردهم – پانزدهم فصلنامه "سپيده" نوشته يي چاپ شده از استاد آهنگ با نام "انجمن هاي ادبي افغانستان" درقسمتي از آن ميخوانيم:
"... نخستين بنيادهاي اساسي ادبي- فرهنگي، درقرن بيستم درافغانستان، همين انجمن هاي ادبي بودند... بنيادگذار اين انجمن ها درين سرزمين، نخست ازهمه انديشه وفكر خلاق مردم آرمانگرا و مبتكر افغانستان بوده است وبا تأسف بايد متذكر شويم كه بيشترينه از دولتهاي وقت حتا چنين ابتكارها را هم نگذاشته اند كه نام مقدس مردم و عنوان والاي مردمي را با خود همراه داشته باشند..."
درسطرهاي پيشتر آورديم كه او خاطره يي را كه قصه يك زن "شمالي" است در روي كاغذ آورد وچاپ كرد، قصه يك مادر كه نمونه يي بود از سرگذشت مادران ديگر.
مادري را طالبان به كابل آورده اند، اما فرزندان او، كودكان اين مادر چون كودكان ده ها مادر ديگر درشمالي مانده ودر زير آوار ها وپخسه ها رفتند با بدنه هايي پر از اثر تيغ ودار.
مادر هر روز در "سراي شمالي" مي آيد و از بام تا شام از هريكي كه از آن سو- از شمالي مي آيد سراغ فرزندانش رامي گيرد تا آنروز كه درجمع آوارگان وديوانگان مي پيوندد.
شبي كه باغچه را پيش چشمها كشتند
نگاه عشقه پيچان بي نوا كشتند
هنوز تشنه دوستان باغباني بود
كه تاك را به بيابان چه بينوا كشتند
و استاد آهنگ غريبانه به رفتگان "شمالي" پيوست. يادش به خير و نامش جاري زبان خاطرها و خاطره ها.
http://www.payamemojahed.com/index.php/site/more/352/
به روز دوشنبه هفدهم جدي سال روان حدود ساعت هشت صبح از برنامه "سلام، صبح به خير" تلويزيون دولتي خبر مرگ استاد محمدكاظم آهنگ را شنيدم واين گفته استاد اعظم رهنورد زرياب به خاطرم آمد كه در مرگ يكي از فرهنگيان در نوشته "اي چرخ فلك!" نوشته بود: "... وچه دريغ كه بازهم فرزانه مرد ديگري از دست بشد، كينه ديرينه چرخ، بار ديگر گل كرد واين خاك سيه، گوهر ديگري را درسينه اش جا داد وبازهم فرهيخته مردي را ازتبار فضل وانديشه از ما گرفت..."
با نام "آهنگ چند دهه پيش از امروز آشنا شدم، او در مطبوعات افغانستان هر از گاهي بانوشته هايش حضور مي يافت. بعدها در دانشگاه كابل بود كه او را ديدم و بار بار ديدم، زنده ياد آصف بهخدا مشهور به آصف پريان، زنده ياد استاد رحيم الهام، پروفيسور داكتر وفايي استاد دانشكده زبان وادبيات وعزيزان ديگري ازياران هميشگي او بودند.
آهنگ از ديار ميربچه خان بود، همان غازي مرد پر آواز؛ زادگاهش را هرگز از ياد نبرد و در روزگار هجوم مور وملخ وزاغ وزغن به تاكستانهاي كوهدامن، آنچه كه بالاي مردمش آمده بود را در قالب ژانرهاي ژورناليستي نوشت تا از خاطره ها نرود وبه آيندگان نيز برسد، شايد آيندگان از گذشتگان بياموزند، امروزيان كه از ديروزيان هيچ پندي نگرفتند. به گفت كاروان سالار شعر فارسي دري، رودكي:
هركه نامُخت از گذشت روزگار
هيچ ناموزد زهيچ آموزگار
تاريخ بخت و اورنگ را بر كوه نشينان داد، مگر پهلوانان خمار باده خودخواهي به سگ ازچنبر جهانيدن" پرداختند، دوباره وسه باره وچند باره زن گرفتند، پلازه ها افراختند، "قوچ" جنگي كردند ومرغبازي وبودنه بازي وشهرياري از ياد رفت. معامله كردند خود را وملت شهيد را درقماري به نام "بُن" يكدو باختند كه لعنت خلق الله براهل معامله!
گفتيم "آهنگ" ديده ها را شنيد ودر دفتري نوشت وچاپ كرد ونيز استاد آهنگ در همان "ژانر" قلمي ديگر گرفت و به ياد آن آبكش زاده نوشت كه "نه ماه سلطنت وديگر هيچ".
اگر محمود طرزي را پدر ژورناليزم معاصر افغانستان خوانده اند، استاد آهنگ نيز كم از پدر نبود. "سير ژورناليزم درافغانستان" اثريست از آهنگ كه مانندش را نداشته ايم ونداريم. استاد زندگينامه بزرگمردان ومبارزان افغانستان را در صد – دوصد سال آخر جمع كرده بود. بيست اثر وده ها مقاله ونبشته ديگر از او چاپ شده.
در دوران حاكميت زاغ و زغن، همان سياه دستاران وسيه انديشان و سيه كرداران، راهي دياران دورتر شد- چون ده ها فرهنگي ديگر- اما برگشت. وقتي پرسيدم، استاد چرا برگشتي؟
گفت: نميشود، دل كندن ازين زمين، از ين ديار وازين آغوش دشوار است، دشوار!
نشنيده اي:
بي مرغ آشيانه چه خاليست
خالي تر از آشيانه مرغي
كز جفت خود جداست
آه اي كبوتران سپيد شكسته بال
اكنون به آشيانه خونين خوش آمديد
اما دلم به غارت رفتست
با آن پرندگان كه دگر برنگشتند
همانگونه كه رئيس امروزي دانشكده ژورناليزم در روز مرگ استاد پذيرفت كه: اگر آفريده هاي استاد آهنگ را از درسهاي ژورناليزم بگيريم، شايد حتماً چيزي ديگر نمي ماند... واين حقيقت است، حقيقتي پذيرفتني.
استاد ماه هاي آخر زندگي را در بيماري به سر برد.
جز يگان رفيق شفيق درست پيمان" ديگر كسي سراغي از او نگرفت و در روزمرگش جاي عالي جنابان وزارت اطلاعات و فرهنگ ودولتمردان ديگر، سخت خالي بود وتنها آسمان بود كه ميگريست. وقتي جنازه استاد را از منزلش به منزل ابدي مي برند صداي زني به گوشها مي آمد كه:
خانه ما را بي چراغ نساز
خانه ما را تاريك مكن
وخانه تاريك گشت، استاد به ابديت پيوست، شماري از فرهنگيان واستادان، جنازه را تاچند قدمي وچند صدقدمي همراهي كردند وفقط چند استاد دانشكده ژورناليزم بود كه تا دورتر ها رفتند تا "شمالي" تا زادگاه وخوابگاه ابدي استاد .
درشماره چهاردهم – پانزدهم فصلنامه "سپيده" نوشته يي چاپ شده از استاد آهنگ با نام "انجمن هاي ادبي افغانستان" درقسمتي از آن ميخوانيم:
"... نخستين بنيادهاي اساسي ادبي- فرهنگي، درقرن بيستم درافغانستان، همين انجمن هاي ادبي بودند... بنيادگذار اين انجمن ها درين سرزمين، نخست ازهمه انديشه وفكر خلاق مردم آرمانگرا و مبتكر افغانستان بوده است وبا تأسف بايد متذكر شويم كه بيشترينه از دولتهاي وقت حتا چنين ابتكارها را هم نگذاشته اند كه نام مقدس مردم و عنوان والاي مردمي را با خود همراه داشته باشند..."
درسطرهاي پيشتر آورديم كه او خاطره يي را كه قصه يك زن "شمالي" است در روي كاغذ آورد وچاپ كرد، قصه يك مادر كه نمونه يي بود از سرگذشت مادران ديگر.
مادري را طالبان به كابل آورده اند، اما فرزندان او، كودكان اين مادر چون كودكان ده ها مادر ديگر درشمالي مانده ودر زير آوار ها وپخسه ها رفتند با بدنه هايي پر از اثر تيغ ودار.
مادر هر روز در "سراي شمالي" مي آيد و از بام تا شام از هريكي كه از آن سو- از شمالي مي آيد سراغ فرزندانش رامي گيرد تا آنروز كه درجمع آوارگان وديوانگان مي پيوندد.
شبي كه باغچه را پيش چشمها كشتند
نگاه عشقه پيچان بي نوا كشتند
هنوز تشنه دوستان باغباني بود
كه تاك را به بيابان چه بينوا كشتند
و استاد آهنگ غريبانه به رفتگان "شمالي" پيوست. يادش به خير و نامش جاري زبان خاطرها و خاطره ها.
http://www.payamemojahed.com/index.php/site/more/352/
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen