کتیبه دیواری
افسانه ای عشق تو به تکرار نوشتند
در وصف قدت آیت بسیار نوشتند
شور نظرت را به غزلپاره سرودند
نام تو بهر کو چه بدیوار نوشتند
در احتراق بزرگ ، بادو زبان سرخ آویخته از چشما نش به آیینه ها سخن میگفت هنگامیکه سربازان پس از تحصین طولانی دهکده ها ، نا امید به خانه های خود بر گشتند . نقش پایش آوازه بود وراه ها هنوزرنگین کمانی انداز اسرار.
شب در سیاهی گم شده است ،ستاره ای میدرخشد ، مرداب خوابیده است تنها سگها خواب ناآرامی دارند . ماشه ای
مسلسل نفس های عمیقی کشید ستاره وسرب ، استاده و مذاب در هم شدند . میخواستم لحظه ای بخوابم اگر این سگ سیاه صاحب مرده بگذارد.
عابر گذشته است و سایه اش هنوز بر سینه ای دیوار ها میرقصد با امتداد و ارتفاعی که نسبت ابریشمینی دارد با شانه
هایش. پرنده گان بلند پرواز ، بی نشانه ای را جستجو میکنند در آشیانه ای بر شانه های هندو کش .
اسپی سفیدی بی سواری که از معبر عقربه ای ساعت میگذرد ،تجلی یادواره ای است که این شهربا او آشنااست.
رستم فرزند ابولقاسم است اما او از بیضه ای سفید پایمردی های خود سر بر کرده است.
کسانیکه پنجره ها را گشوده اند میدانند که در این آسمان ستاره ای میدرخشد دنباله دار.
مسعود قانع
22-05-08
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen